Scent Of A Man

پرده ی دوم

Scent Of A Man

پرده ی دوم

آن روز چه گذشت؟!

پیش.ن: فکر می کنم باید یه بار دیگه به نام خدا بگم. با این مدت مدیدی که نبودم....خوب یه کم مردد بودم بین نوشتن در اینجا یا در وبلاگ قبلی...به هر حال منو ببخشید.

 

اگه مثل من و خیلی ها، رسمت تو جزوه نوشتن، این باشه که بالای صفحات هر جلسه ، شماره و تاریخش رو بزنی. ممکنه  وقتی داری می خونیش (مخصوصاْ موقع امتحانات) ، تاریخ یه جلسه ای تو رو ببره به مرور یه روزی.

نگاه می کنی ببینی دیگه چه جریانی تو اون روز گذشته...جزوه ت رو با لبخند هی ورق می زنی...بحث دعا تو تاریخ فلسفه اسلامی، بحث برهان لم تو منطق قدیم ۲، ... .

اما مهر اون روز خاص ته نوشته های دیگه ای هم می تونه خورده باشه. تو نوشتها ی دوستانت.

اینکه ببینی چه اتفاقاتی تو اون تاریخ افتاده یا نویسنده توی اون روز چه حس و حالی داشته که سبب نوشته ها شده. .  دلت می خواد ببینی بهش اون روز چه گذشته. چون اون روز مهم تر شده.یا اینکه می گردی ببینی شباهتی هست بین حس اون روزت با بقیه.

ارسطو از چرخ مادر گفته بود...از دیلینگ دیلینگش که بعد رفتن مادر خوش آهنگترین صدا شد. اینکه دیگه لباس هایش وصله ندارند تا دیگران به عمق مهربانی مادرش پی ببرند. 

و چه زیبا هر چیز نشانه ای می شود برای محبت و نشانه ی هرچیز را کسی می شناسد که از جنسش باشد. حس دلتنگی برای مادر...نمی دونم شاید بهتره بگم دلتنگی برای آدمی که دوسش داری فارغ از نسبت خاص.

پدی تو از گریه هات نوشته بودی... چه دل پاک و معصومی داری! حسی که ناشی از این بود و تو این نوشته ت هم پیداست. 

رستگار.....دقیقاْ نمی دونم چه حسی پیدا کرده بود که ارجاعمون داد به اثری از مرحوم حسین پناهی :علف ها بی واسطه با خدا سخن می گویند. اما من انگار اون روز با واسطه یه چیزهایی دیدم. 

اعتراف و امید به بخشایش به رهایی...

سارا سوال اون روزش این بود :کسی می تونه بگه مشکل کجاست؟ غلبه ی عقل بر احساساتش کاملاْ پیدا بود. یه کار قشنگی هم کرد...ختم قرآن مادرانه.

مارگو سرزنده بود...از اون اتفاق از یک انفجار.روایت هیجانی که بهش غالب شده بود و قبلن مشابهش رو پیش خودش تصور می کرد. در آخر هم معلوم شد باتری های برق اضطراری ترکیدن. این اتفاق برای مارگو و دوستانش افتاد. چیزی که همون روز متوجه شدن دقیقاْ همون چیزی نبوده که فکر می کردن. 

مهدی خاتمی از توت نوشته بود. برام خیلی جالب بود چون روز قبلش من خبطی کردم و برخلاف قبل توت دانشگاه رو نشسته خوردم. و باعث شد از نیمه های شب بدنم چیزی رو برای خوردن قبول نکنه. چه سبک بود بدن و روحم آن روز. و قدم زدن در کوی فلسفه !

 اما خودم اون روز پستی ننوشتم. مگه می شد... . 

می بینی...اون روز خیلی چیزها رخ داد و حس های زیادی پدید اومد. و نقطه ی اشتراکشون، هم زمانی شون بود. یه تاریخ می تونه خیلی چیزها رو به هم گره بزنه. 

و اینکه همه ی این ها باعث می شه که تو هی اون تاریخ رو ببینی و اتفاق و حس اون روز برات مرور بشه.

 

پ.ن: از اون روز نوشتم ...ولی نه چیزی که مهمش کرد.راستی اون روز چی شد؟!

پ.ن۲: ذهنتون جای خاصی نره.

پ.ن۳: بقیه دوستان در اون روز پستی منتشر نکرده بودن. و دلم می خواست طوری بود که از اون ها هم اسم می بردم .  

د.ن: ۱۴ تیر وقتی اون خبر خیلی خیلی خوشحال کننده رو شنیدم...با شادی گفتم امروز این طور شد؟!‌ امروز عیده ! تولد امام حسینه !  

نمی دونم باورم نمی شد این طوری که می خواستم بشه. چون چیز خیلی خوبیه ...خود خوشبختیه. شیاد بعد ها بگردم ببینم که ۱۴ تیر بقیه چیا نوشتن. 

ت.ن: نمی دونم چرا تو این دو سال هیچ وقت تو روز تولد وبلاگم پستی ننوشتم. هشتم تیرماه بود.

نظرات 15 + ارسال نظر
Daisy پنج‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:48 ق.ظ http://daisyindecember.blogsky.com/

من کلا چون هیچ وقت سر کلاسا نیستم یا اگه هم برم جزوه نمی نویسم و کلا آخر ترم همه رو یه دفه کپ میزنم از این اتفاقا برام نمیوفته !

تو جزوه هایی که بچه ها به هم می دن که تاریخ حتماْ هست

Daisy پنج‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:13 ق.ظ http://daisyindecember.blogsky.com/

اهان خب اینم یه حرفیه ولی از همون حرفم میتونستی متوجه بشی که من حتی شب امتحان هم درس نمیخونم !!!
بزن دست قشنگه رو به افتخار دانشجویان علاف مملکت !


نه دیگه حالا تا این حد !

سارا پنج‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:36 ق.ظ http://bluemooon.blogfa.com/

خوبه که همه چیز همون جوری شد که میخواستی...
خیلی خوبه...

کاش میگفتی اون روز به خودت چی گذشته.
راستی یه ختم قرآن دیگه هم داریم. برای نیمه شعبان. توی وبلاگ تا آسمان٬ اگر دوست داشتی



از کجا که نگفته باشم؟!
چه خوب !

دل ارام پنج‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 08:35 ق.ظ

۱۴ تیر چی شده؟
فاطیما تو بیمارستان برا دکتر خاتمی تسلیت نوشتن نرفتم بپرسم برا کدوم فامیلش اتفاقی افتاده تو خبر نداری؟
راستی داداشت بیمارستان فارابی باید بره؟

سارا پنج‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:27 ق.ظ http://bluemooon.blogfa.com/

ای بابا! چرا پیام خصوصی اون گوشه نیستش؟!

یه سر برو وبلاگ قبلی (آیکون بوسه هم که نداره این بلاگ اسکای!!!)

مریم پنج‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:32 ق.ظ http://www.scent-of-a-woman.blogsky.com

سلام/ تولدت مبارک. من هم دیروز هیچ حس خاصی واسه تولدم نداشتم و اصلاً نمی خواستم بنویسم ولی نوشتم.
من هیچ وقت تاریخ و ... نمی زدم اما یه بار که زدم پر شد از خاطرات. درست مثل یه دفتر خاطره.

بنجامین باتن پنج‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:32 ب.ظ http://samfoniezendegan2.blogfa.com/

چه پست احساسی قشنگی... تا حالا به روزای قبل اینجوری فکر نکرده بودم که برم و ببینم دوستان توی اون روز چی برام نوشتن و خودشون توی وبلاگاشون چیا نوشتن...
حس خوبی داد... شاید منم امتحانش کنم!

تولد وبلاگت هم با تاخیر مبارک!

بهزاد پنج‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:34 ب.ظ http://www.emeraldgreen.blogfa.com

تاریخ زدن رو دوس ندارم.مخصوصا اینکه با ساعتش هم باشه! برا همین ساعت پست هام رو بستم که لااقل بعدها یاد ساعت خاصی نیفتم.جزوه هم همینطور.

تولدتون هم مبارک.

Daisy پنج‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 05:45 ب.ظ http://daisyindecember.blogsky.com/

من واقعا نمیفهمم اومانیست توحیدی چیه؟
میدونی از یه طرف اصل اساسیه اومانیست اینه که انسان محور همه چیه.از طرف دیگه توحید میگه خدا محور همه چیه!
من نمیفهمم این دو تا که با هم تناقض دارن چطور میشه با هم ترکیب شن؟
در ضمن ربطش به نیهیلیست رو هم نمیفهمم رفیق.
وقت داشتی بیا برام یه کم توضیح بده...
مرسی

گندم یکشنبه 19 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:56 ق.ظ http://gandomak.blogsky.com/

لطفا ادرس وبلاگ قبلی تو به منم بده بیام

ارسطو دوشنبه 20 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:46 ق.ظ http://arastoo7.blogfa.com/

جالب بود این نوشته برام خیلی جالب بود
تو هم مثه من خاطره بازی هی تاریخ رو انگولک کردن مثه این می مونه که دست رو زخمت بکشی هم درد داره و هم لدت
این نوشته جدای از زیبائی و خاطره بازی تو نشون از ریز بینی بسیار بالای تو داشت
ریز بینی که این روزها کمتر کسی داره چون درد و مشکلات اجازه نمیده
به قول بنجامین کار بسیار قشنگی بود
به هر روی دیر است ولی تولد وبلاگتو و این همه احساس رو بهت تبریک میگم

خزوک چهارشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:09 ب.ظ http://KHAZOK.BLOGFA.COM

خزوک آنلاین از شما دوست عزیز دعوت به عمل میآورد.[گل]اا

hedayat پنج‌شنبه 17 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:45 ق.ظ http://sutbax.blogfa.com

سلامــــــــــــ....
اومدمــــ دعوتت کنمـــــــــ به کلبه عشقـــــ...
دوس دارمــــــــ نظرتو در مورد شعرمـــــــ بدونمــ....
منتظرمــــــــــــ......

ارسطو جمعه 23 دی‌ماه سال 1390 ساعت 05:46 ب.ظ http://arastoo10.blogfa.com/

آدرس وبلاگ قبلیتو میدی؟

پدی آلوین سابق شیت ویت جدید سه‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 11:52 ب.ظ http://shitevit.blogfa.com/

درود بر شما دوست گرامی
این آدرس جدید بلاگ منه
بی زحمت آدرس رو جایگزین کنید
با سپاس
پدی آلوین سابق شیت ویت جدید
http://shitevit.blogfa.com/

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد